39
پرویز مشکاتیان رفت.
خوبان همه می روند.شاید هم می گریزند.
ما می مانیم و ساسی مانکن و داف و ب ام و ...
پرویز مشکاتیان رفت.
خوبان همه می روند.شاید هم می گریزند.
ما می مانیم و ساسی مانکن و داف و ب ام و ...
سبز می بینی و قربانشان می شوی!منی که اگر بیکار بودم
هر دو سه ماه یک بار شاید نیم ساعتی به تو سر زدم و
سلامی و خداحافظی...
عرق شرم خود را از عرق سگ کثیف تر می بینم;که سگ
اندکی وفا دارد و من نه.
محبت تو و ندیدن من...صبوری تو و نفهمی من...
من ِ بی حیا دوستت دارم!هر چند خشک و خالی...
پ.ن.مصلحتاً از :دی هم استفاده می کنیم. ![]()
نداریم.
گویا اسم خاله ی یکی از رفقاست...خلاصه اینکه
مساله ی ناموس است. شوخی نیست.جدی است!
پ.ن.تعصب هم عالمی داره...
بدان که دوستان ظاهر دشمنان باطنند و دوستان جلوت دشمنان خلوت,چون تو را بینند
چاپلوسی کنند وچون از تو دور شوند طعنه زنند.اهل نفاقند و اصحاب کینه,هیچگاه به
اجتماع شان نزد خود مغرور نشو;زیرا که خواست آنها علم و حال نیست,
بلکه جاه و مال است.
.
.
.
تو را نردبان نیاز های خود کنند...
ملاصدرا از:واردات القلبیه
شاید روزی خواستی شیرین باشی!آن روز
اگر هم بخواهی و بخواهم...خجالت تو و تمسخر
من نمی گذارد.
شوق تکرار تو دارم... وقتی می رسم به آخر...
پ.ن.آقای قمیشی دیگه نخون!
- بیا! این mp3 اولین آهنگ های بلک کتسه!همون موقع که
فرهاد بود...ابی بود...شهرام و شهبالم بودن!
بعد من از شدت خرکیفی جابجا بیفتم بمیرم!
پ.ن.من اوشینو می خوام!
نادرابراهیمی نادرابراهیمی نادرابراهیمی نادرابراهیمی نادرابراهیمی,
نادرابراهیمی نادرابراهیمی نادرابراهیمی نادرابراهیمی نادرابراهیمی,
نادرابراهیمی نادرابراهیمی نادرابراهیمی نادرابراهیمی نادرابراهیمی,
نادر ابراهیمی نادرابرا ...
پ.ن.همه ی نادرابراهیمی هارو تایپ کردم!بدون copy paste!
درسته که من ندیدمش...ولی...
اوشین یه چیزه دیگه بود.
پ.ن.من ریوزو رم دوست داشتم.
محمد(ص)
پ.ن.۱بی جا گفته که,دل به دست آر تا کسی باشی...حکما باید دل از دست داد,نه که
به دست آورد.دل از دست داده,کس باشد یا ناکس,باکش نیست...
پ.ن.۲رضا امیرخانی از 'من او'
اما...
یار ما چون سازد آغاز سما قدسیان بر عرش دست افشان کنند
پس...
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست***راه اگر نزدیک تر داری بگو
- تلخه
- تلخی با قند شیرین نمیشه,شب رو باید بی چراغ روشن کرد
- تلخه
پ.ن.این ترم برنامه ام از بس سوراخ داره یاد دروازه ی تیم ملی میفتم.
پ.ن.پارسی را پاس بداشتم،باشد که نگویند شرم باد این پیر را...
پ.ن.فرهنگستان زبان فارسی اگه این جوری کار می کرد حتما مردم جدی می گرفتنش...
صاحب رای باشد.مقلّد باید که خود، قدرت تشخیص نیک از بد،درست
از نادرست،راه از بیراه را داشته باشد;اما گرفتار شکّ میان این و آن--
باشد،مقلّد برای آن تقلید نمی کند که بار مسئولیت ها را از گرده ی
خود بردارد و بر دوش اهل فضل بگذارد.
مقلّد مغلوب،تقلید را هم بی قدر می کند...
ملاصدرا
از:مردی در تبعید ابدی ن.ابراهیمی
به تماشای عسل...
از مسئولین فرهنگی مملکت کمال تشکر را داریم که به فکر آسایش
مفاخر فرهنگی این سرزمین هستند و مقدمات هجرت(بخوانیم فرار)
این عزیزان را به" هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم"
فراهم می کنند.
پ.ن.۱.لکن این طور نباشد که مملکت خالی شود ها ...
پ.ن.۲.استاد!به شکوفه ها به باران...به سحر سارا صنوبر برسان سلام ما را...
این پست را به تو اختصاص می دهم...واقعا کارت درست است!
همیشه به همه گفته ام که آرسن ونگر با بودجه ی ۱۳۵۳دلار و
به کمک چهار تا جوان(بخوانیم بچه) تیم را نگه می دارد!
می دانم که به زور سیلی و الکل صورتت را سرخ نگه داشته ای!
ایمان دارم توی این نبرد نا برابر تو برنده ی واقعی هستی...
دفعه ی بعد که اون یارو شیشه ی ویسکی را دیدی(فرگوسن را می گویم)
از طرف من بگو:کمتر از ماتحت مبارک مایه بگذار!
و من الله توفیق...
پ.ن.فحش ها حذف شد.
به گمانم تلاش برای راضی نگه داشتنِ همه،احمقانه ست...
می دانم تلاش برای راضی نگه دلشتنِ برخی از همه،بی فایده ست...
اما،شک ندارم تلاش برای راضی نگه داشتنِ تنها یک نفر از همه،دیوانه کننده ست.
پ.ن.شیر آب چکه می کند،ولی فقط من از صدایش کلافه می شوم!فقط من!
ـ جانم؟
ـ کجایی؟
.
.
.
ـ من...همین جام...
به همین سادگی[?]
پ.ن. به من ربطی نداره که نفهمیدی!خوب می تونی فیلم رو ببینی!
پ.ن. ساری گلین ...
ما باغچه ی کوچکی داشتیم؛و گلهای کوچکی که باغبان برای آن آفریده بود.
ما گل های کوچکمان را آّب می دادیم.کنار باغچه می نشستیم و علفها را از ریشه
بیرون می آوردیم و دور می انداختیم . درختان را می گفتیم که سایه بر دارند و
آفتاب را بگذارند که بر گلهای کوچک ما بتابد.گل ها از یاد بردند که باغبان , آنها
را کوچک آفریده است . سر کشیدند و بلند شدند.ما نتوانستیم با گل ها بجنگیم.ما
نتوانستیم آنها را از خاک جدا کنیم.آنها ریشه هایی یافتند که ده سال خاک نمناک
باغچه را مکیده بودند.گل ها از درخت های بلند و سایه بان های از برگ نترسیدند.
گل ها از آنکه باغچه کوچک است, باغ کوچک است و دنیا کوچک تر از همه ی
آنهاست نهراسیدند.و روزی از راه می رسید که :«بابا جان گفته باغچه را بیل بزنند
گفته که مثل تمام حیاط آنجا را هم سنگ بگذارند.»
- هلیا تو نگفتی که ما آن باغچه را دوست داریم؟
- چرا اما باباجان گفت:«این بچه بازی ها دیگر بس است»
- هلیا تو نباید بگذاری که آنها باغچه ی ما را خراب کنند،تو نباید بگذاری!
اما اگر یک روز باغبان واقعا بخواهد گلها را از بین ببرد ما باید آنها را بر داریم
و از اینجا برویم.همه جای زمین برای گل های ما خاک هست و مهر در خاک
روییدنی ست چون گیاه ...
نادر ابراهیمی از:بار دیگر, شهری که دوست می داشتم
و تو ــ ساکن در این شهری
و سوگند به پدر,و فرزندانی که پدید آورد
که انسان را در رنج آفریده ایم...
قران.سوره ی بلد