خیلی وقته گریه نکردم...

البته مثل این بچه مدرسه ای ها افتخار نمی کنم...که مثلا دیگه مرد شدم و...

خوب مردَم که گریه نمی کنه...پس منم نباید گریه کنم.

اصلا گور بابای اونی که اولین بار گفت: مرد که گریه نمی کنه!

   "دل آدم مثل اناره...درست باید چلاندش...درست...حکماً شیره اش مطبوعه...

اما...

دل آدم را که می ترکانند,دیگر شیره نیست,خونابه است...باز هم مطبوعه؟"

امروز دلم نگرفت...ترکید...گریه کردنم که فکر کنم یادم رفته...چه میشه کرد؟

همه ی گزینه ها خیلی سختند...می مونه تماشا...

 

 پ.ن:رضا امیرخانی   از   من او